-10%
بهترین دوست بروک، زیکی، در مدرسه نقش اصلی یک نمایش را به عهده داشت. نقشاش شبح بود. زیکی کاملا در نقش خود غرق شده بود. او عاشق پوشیدن لباس مخصوصش و ترساندن هنرپیشههای آن نمایش بود. بروک احساس کرد که زیکی زیاد در نقش خود غرق شده است. اما بعدا اتفاق واقعا ترسناکی شروع شد. یک تکه کاغذ در بخشی از صحنه نمایش پیدا شد. ” از خانهی من دور شو.” لامپ شکست و پایین افتاد …
نقد و بررسیها
حذف فیلترهاهنوز بررسیای ثبت نشده است.