کتاب معشوقه ماه

در زمانه ای که گرگ ها هم می توانند بره پوش شوند تا عشق را جور دیگری به نمایش بگذارند من به دنبال حقیقتی می گردم که عاشقی را از آینه ی جبر نشانم ندهند!
باور دارم، باید برای رسیدن به عشقی ابدی بهای آن را پرداخت!
اما می خواهم این قصه را جور دیگری بخوانم. واقعیت ها همیشه هم ناگفته نمی مانند… می خوانم… از دختران سرزمینم که بی گناه اسیر گرگان طماع شدند …
اما باز هم درمیان تاریکی شب به روشنایی ماه ایمان داشتند!

بخشی از متن کتاب معشوقه ماه

با تنه ای که به پهلوم خورد عصبانی شدم و برگشتم …آماده شدم که همه ی حرص و هستگیم رو سر اون بخت برگشته خالی کنم. با دیدن پسر بچه ای که بازی کنان می دوید و کاملا مشخص بود حواسش جمع اطرافش نیست دستهایی که مشتشون کرده بودم رو باز کردم.

غرغر کنان کلید رو توی قفل انداختم… نفس عمیقی کشیدم . پام را روی اولین پله گذاشتم.

مثل همیشه که از بیرون می اومدم، یک دور حیاط رو از نظر گذروندم..

مامان کنار حوض نشسته بود و با دستان لرزان و چروکیده از سرمای استخوان سوز زمستان، لباس های چروک رو توی تشت پلاستیکی می شست…لبخند کمرنگی زدم… لبخندی که نقابی از خونسردی و معنایی از درد داشت…

فقط برای دل درد کشیده ی این زن