کتاب مرگ خانم وستاوی

173 نفر در حال مشاهده محصول هستند

ناموجود

ناموجود

قیمت محصول:​

قیمت اصلی ۶۵,۰۰۰ تومان بود.قیمت فعلی ۵۸,۵۰۰ تومان است.

ارسال رایگان برای سفارش های بالای 900 هزار تومان

چنان چه جمع صورت حساب شما بالای 900 هزار تومان شود هزینه پست برای شما به صورت رایگان محاسبه خواهد شد.

پرداخت درب منزل

بعد از دریافت سفارش

تضمین قیمت محصولات

کمترین قیمت در سطح اینترنت

امکان مرجوع کردن سفارش

در صورت عدم رضایت

تضمین کیفیت و اصالت

فروش مستقیم از شرکت

ارسال سریع سفارشات

با پست پیشتاز

درباره کتاب مرگ خانم وستاوی

هال این را به سه دختر شنگولی گفت که از در به بیرون هل می‌خوردند و جیغ‌زنان و خندان در اسکله به‌سمت بارها و کلاب‌ها می‌رفتند. هال همان‌طور که همیشه می‌گفت اضافه کرد: «باشد که بخت یارتان باشد.» اما دخترها به همان زودی از صدارس بیرون رفته بودند. هال نگاهی به ساعتش انداخت و متوجه شد نُه شب است و اسکله به‌زودی بسته خواهد شد. خسته بود، درواقع نا نداشت، و چند ساعت قبل از آن، همان‌طور که زمان کش می‌آمد و اسکله خالی از بازدیدکننده مانده بود، هال فکر کرده بود که تسلیم شود، تابلوی غرفه را خاموش کند و برود خانه، اما خوشحال بود که مانده بود. بعد از این‌که کل روز تقریباً هیچ مشتری‌ای نداشت، ساعت هفت غرفه‌اش کمی رونق گرفت: دو همکار آمدند تا بپرسند دربارۀ رئیس زورگویشان چه کار کنند و بعد سه دختر ناهشیار دوروبر ساعت هشت آمدند که بخندند. هال پول زیادی درنیاورده بود، اما اگر شانس می‌آورد، می‌توانست آن هفته اجارۀ کیوسک را دربیاورد، که بیشتر از چیزی بود که خارج از فصل می‌شد تضمین کند. با آهی بخاری کوچک کنار پایش را خاموش کرد و بلند شد و دیگر می‌خواست تابلوی کوچک نورانی بیرون کیوسکش را خاموش کند. روی تابلو با حروف مواج و پرزرق‌وبرق نوشته شده بود: مادام مارگاریدا و با این‌که این توصیف به‌هیچ‌وجه به هال نمی‌آمد، چون نوعی تصویر کولی‌وار تداعی می‌کرد، هال دلش را نداشت که عوضش کند. حروف کوچک‌تر زیرش نوشته بود: متخصص تاروت، فالگیری آینده، و کف‌بینی. هال خیلی از خواندن کف دست خوشش نمی‌آمد، شاید به‌علت تماس فیزیکی بود، این‌که رطوبت گرم دستی عرق‌کرده در دستش قرار می‌گرفت. یا شاید به‌علت کمبود تجهیزات بود؛ چون با وجود ناباوری‌اش، کارت‌های تاروت را دوست داشت که اشیایی فیزیکی بودند، با تصاویری با نقاشی ظریف، با شکنندگی‌ای نرم. اما حالا، همان‌طور که کلید برق توی غرفه‌اش را زد و چراغ بیرون با تقی خاموش شد، صدای ضربه‌ای به شیشه آمد. دلش هرّی ریخت و لحظه‌ای خشکش زد و حتی نفسش بند آمد. صدای تهدیدآمیز زنی گفت: «منتظر بودم. مگه مشتری نمی‌خوای؟» هال آهی کشید و حس کرد تنش درونش خالی می‌شود و در را باز کرد. «معذرت می‌خوام.» از صدای حرفه‌ای و آرامی استفاده کرد که وقتی کارت‌ها را برمی‌داشت به‌منزلۀ بخشی از شخصیتش ظاهر می‌شد. چیزی بین متین و جدی بود و نتی بم‌تر از صدای خودش بود، با این‌که حالا درآوردنش از همیشه سخت‌تر بود، چون قلبش هنوز از هجوم ناگهانی ترس می‌کوبید. «باید زودتر در می‌زدین.» «اگه واقعاً پیشگو بودی، خودت خبر داشتی.» این را زن با لحنی پیروز و بدعنق گفت و هال جلو خودش را گرفت که آه نکشد. قرار بود زن یکی از آن مشتری‌ها باشد. این قضیه همیشه هال را گیج می‌کرد که چرا آدم‌هایی که اعتقاد نداشتند به غرفه‌اش کشیده می‌شدند. این‌طور نبود که کسی را مجبور به آمدن کند. هیچ ادعایی در مورد خدماتش نداشت؛ تظاهر نمی‌کرد چیزی را درمان می‌کند، یا اعمال خطرناکی را توصیه نمی‌کرد، حتی نمی‌گفت که فال‌هایش چیزی بیشتر از کمی خوشگذرانی هستند. یعنی آدم دیگری نبود که بخواهند دستش را رو کنند و بااین‌حال، این مشتری‌ها می‌آمدند و دست‌به‌سینه می‌نشستند و لب‌هایشان را جمع می‌کردند و حاضر نبودند راهنمایی شوند و با هر شکستی واقعاً مشعوف به‌نظر می‌رسیدند، درحالی‌که ناامیدانه می‌خواستند باور کنند. اما هال نمی‌توانست مشتری‌ای را از خودش براند. هال گفت: «لطفاً بیایین داخل بشینین، شب سردیه.»

نویسنده

مترجم

سایز

جنس جلد

نوبت چاپ

سال انتشار

انتشارات

0 دیدگاه
0
0
0
0
0

نقد و بررسی‌ها

حذف فیلترها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “کتاب مرگ خانم وستاوی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما باید وارد سیستم شوید تا بتوانید عکس ها را به بررسی خود اضافه کنید.

Suggested products

محصولات پیشنهادی