کتاب آبنبات دارچینی (داستان طنز)

102 نفر در حال مشاهده محصول هستند

ناموجود

ناموجود

قیمت محصول:​

۳۶,۰۰۰ تومان

ارسال رایگان برای سفارش های بالای 900 هزار تومان

چنان چه جمع صورت حساب شما بالای 900 هزار تومان شود هزینه پست برای شما به صورت رایگان محاسبه خواهد شد.

پرداخت درب منزل

بعد از دریافت سفارش

تضمین قیمت محصولات

کمترین قیمت در سطح اینترنت

امکان مرجوع کردن سفارش

در صورت عدم رضایت

تضمین کیفیت و اصالت

فروش مستقیم از شرکت

ارسال سریع سفارشات

با پست پیشتاز

معرفی کتاب آبنبات دارچینی

کتاب آبنبات دارچینی به قلم مهرداد صدقی، به روایت داستان جوانی به نام محسن می‌پردازد که با ماجراهای پیش‌بینی نشده‌ای مواجه می‌شود. این ماجرا‌ها ناخواسته هم در زندگی خود او و هم زندگی اطرافیانش تاثیرگذار است.

این اثر که جلد بعدی کتاب آبنبات هلدار محسوب می‌شود بین سال‌های 72 تا 74 می‌گذرد. ماجراهایی که در این سال‌ها برای محسن رقم می‌خورد موقعیت‌های طنزآمیزی را به وجود می‌آورد.

آبنبات دارچینی و دو جلد پیشین آن یعنی آبنبات هلدار و آبنبات پسته‌ای صرفاً برای خنداندن مخاطب نوشته نشده‌اند؛ بلکه با هدف داشتن شاخصه‌های داستانی به رشته تحریر درآمده و شما را با داستان همراه می‌کند. به علاوه هدف بعدی این بوده که به سمت لودگی نرود و طنز باشد.

کتاب آبنبات هل‌دار برنده چهاردهمین جشنواره ادبیات شهید حبیب غنی‌پور و کتاب سال خراسان شمالی شده و در سری دوم بخون و ببر خندوانه نیز معرفی شده است.

در بخشی از کتاب آبنبات دارچینی می‌خوانیم:

از ترس خشکم زد. اگر من را برق گرفته بود، آنقدر نمی‌ترسیدم. حسین، که دیده بود از سیم‌ها می‌ترسم، برای اینکه ترسم بریزد، مثلاً شوخی کرده بود. اما همین ‌کار باعث شد چوب به سیم بخورد. مخزن بالابر هنوز نصف هم نشده بود که به بالا حرکت کرد. کارگرهایی که آن پایین بودند، همه با هم، شروع کردند به داد زدن و سوت کشیدن و شعار دادن. یکی دو نفر هم با بیل به مخزن می‌کوبیدند.

میتی‌کمون، که انگار باید کارش به نحوِ احسن انجام می‌شد، یک دفعه به مخزن آویزان شد تا مانع از بالا رفتن شود. حسین، که در کسری از ثانیه به نامهربان تبدیل شده بود، داد زد: «اون دکمه رِ بزن… اون دکمه رِ بزن…» آن‌قدر هول شده بودم که یادم رفته بود کدام پایین است و کدام بالا.

پایین همین بود؟

حسین با عصبانیت چیزی گفت که نفهمیدم دارد فحش می‌دهد یا دارد می‌گوید «دستکش». نیمۀ پر لیوان را در نظر گرفتم و فوراً دستکش را درآوردم تا به او بدهم. حسین چوب را گرفت. پیرمردِ معلق، مثل کسی که او را دار زده باشند، بین زمین و آسمان و در میانۀ راه، پاهایش را تکان می‌داد و هم‌زمان از آن پایین به من فحش هم می‌داد. یک لحظه تصور کردم اگر زیاد فحش بدهد، ممکن است مثل داستان «لاک‌پشت و مرغابی»، ناخواسته، بالابر را رها کند و بیفتد.

بالابر تا حد‌ی آمده بود بالا که اگر پیرمرد آن را رها می‌کرد بلایی سرش می‌آمد. حسین، هر جور بود، بالابر را متوقف کرد و آرام آن را پایین فرستاد. صدای اوستای اصلی می‌آمد که از پایین داد می‌زد: «یک کار بهت سپردیما… نمخواد. بیا پایین، کارِت دارم.»

تندتند از راه‌پلۀ شیب‌دارِ بدون پله پایین رفتم. بقیۀ کارگرها هم دست از کار کشیدند. ظاهراً وقتِ خوردن صبحانه بود. وقتی رسیدم پایین، اوستا و بقیۀ کارگرها دور هم نشسته بودند تا صبحانه بخورند.

نویسنده

سایز

جنس جلد

نوبت چاپ

سال انتشار

انتشارات

0 دیدگاه
0
0
0
0
0

نقد و بررسی‌ها

حذف فیلترها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “کتاب آبنبات دارچینی (داستان طنز)”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما باید وارد سیستم شوید تا بتوانید عکس ها را به بررسی خود اضافه کنید.

Suggested products

محصولات پیشنهادی