چشم عقاب

درباره ی کتاب:
چشم عقاب از سری رمان های نوجوانان است که توسط محسن هجری نویسنده ی ایرانی نوشته شده است.
گزیده ای از کتاب:
در تاریکی شب چیزی دیده نمی شد، اما حس می کردم اشباحی از صخره ها بالا می کشیدند. اسماعیل هم در کنارم بود و به تاریکی خیره شده بود، ولی او هم مانند من چیزی نمی دید! به ما گفته بودند که در تاریکی شب باید سر را به اطراف حرکت دهیم – از چپ به راست و برعکس- تا دچار وهم نشویم و سایه های خیالی را با آدم ها اشتباه نگیریم! به اسماعیل گفتم: «کاش امشب ماه درآمده بود!» اسماعیل دستش را روی لبم گذاشت و گوش استاد! در آن تاریکی دو شب کور با فاصله ای اندک، از بالای سر ما پرواز کردند! نمانده بود که قلبم از جا کنده شود. گویی بازیشان گرفته بود! اسماعیل آهسته در گوشم گفت:«ناصر به هوش باش، باید به اسد خبر دهم! گویا اتفاق هایی در راه است!» اسماعیل مانند شبح در تاریکی گم شد و من تنها ماندم! از سمت چپ صدای ریزش سنگ آمد. اشباح هم چنان جا به جا می شدند. تنها دلگرمی ام بلندی صخره های الموت بود که حتی بزهای کوهی هم به دشواری از آن بالا می کشیدند. با خودم گفتم که محال است مغول ها بتوانند از این دیوارها بالا بکشند. لعنت به این تاریکی که اشباح را این گونه به جان آدمیزاد می اندازند!
صداهای مبهمی شبیه نجوایی آرام به گوشم رسید، اما تا گوش ایستادم صدا قطع شد! زیر لب گفتم:«اسماعیل، چه وقت رفتن بود؟»